من سردم است، همیشه سردم بوده،لحظاتی در گرمای پیچش ساقه های بید مجنون با تو سرما را فراموش کرده ام،ولی فراموشی را چه سود!چرا که این سرما حتی تو را در انزوای تنهایی ات فراموشت نمیکند و یا غمت چرا که امیدی نیست از سرانجام بهاری ات!اگر گویم زمان انتظارت را به پایان میرساند ،اعتراف می کنم دروغی است تنها دروغی که میتوانم به بهانه ی ذبح مصلحت به تو بگویم ،ولی قسم به تواضع بید مجنون بزرگترین حقیقتی که هست ،همانگونه که نفس گرم زمین بهار را میرساند،یاری ات میکنم تا دوباره شکوفا شوی،زیباتر از همه ی بهاران گذشته ات!
عناوین یادداشتهای وبلاگ